-
تنها
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 10:23
دلم تنگ است، نمیدانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی . پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست . نمیدانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من به دنبال تو همچون کودکی هستم ومعصومانه می جویم پناه شانه هایت را که شاید اندکی آرام گیرد دل. دلم تنگ است وتنهایی به لب می آورد جانم بیا تا با تو گویم از هیاهوی...
-
دوری
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 09:53
شبی غمگین.شبی بارانی وشبی سرد مرا درغربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من می گفت تنهایی عزیز است ببین با دوریش با من چه ها کرد تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد eshghokhakestar2
-
هیچ
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 16:38
چقدر جای تو خالی ست کجاست لحظه دیدار میان بغض، سکوتی از جنس فریاد است بیا، که دیده، تو را آرزوی دیدار است تو از قبله نوری، من از تبار صبوری تو از سلاله عشقی، من از دیار نیاز من از نگاه مانده به در خسته ام، عزیز رویایی تویی نشسته به فردایم، بگو که می آیی اگر نگاه منتظرم را گواه می خواهی اگر شکسته دلی را بهانه میدانی...
-
رفته که رفته
دوشنبه 15 خردادماه سال 1385 18:41
رفته که رفته هی نشین غصه نخور, رفته که رفته اگه دوستت داشت نمی رفت اون که رفته هی نشین چشم به راه رفته که رفته اگه عاشق بود نمی رفت اون که رفته بی خیالش مگه تو چند سال جوونی بی خیالش مگه تو چند سال می مونی بی خیالش اینا رسم روزگاره همه شون کار خداست حکمتی داره یاد حرفای قشنگش میدونم مثل یه داغ اون دلت خیلی گرفته, شده...
-
تنهایی
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 12:25
تنها شد این دل این دیوونه مستی از می عشق از تو دیوونه باور نکن عاشق نشو رسوای عشق تو این زمونه تنها می مونه ای دل ای دل ای دیوونه دنیای من همه رفت از یادم خد ای من بیا برس به داد م عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم دیوونه دل تو با من چه ها کردی عاشق شدی...
-
قفس
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 11:45
دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس، نفس از این نا مهربونی ها دارم از غصه میمیرم رفیق روز تنهایی یه روز دستات تو میگیرم تو این شب گریه می تونی پناه هق هق من باشی تو ای همزاد همخونه چی میشه عاشقم باشی دوباره تو دوباره عشق دوباره ما دو هم قفس دوهم زبون دوهم صدا تو ای پایان تنهایی...
-
پیمان
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 11:44
این واقعا با شکوه است که من با تو پیمان عشق می بندم ما هیچ گاه از هم جدا نخواهیم شد خدا می داند که قلبم برای چه کسی می تپد چه قدر دوستت دارم ، نمی دانم و تو هیچ گاه تصور آن را هم نخواهی داشت فقط خدا آگاه است من با تو پیمان می بندم و این با شکوه است من با عشقی که نسبت به تو دارم ، می توانم همه چیز را فراموش کنم و به جز...
-
غرور
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 11:31
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می...
-
احساس
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 11:11
دیگر نگران فردا نخواهم ماند، نخواهم خواند، نمی دانم ولی شا ید، زندگی وسر مستی را در سراب نامت، جستجو میکردم ولی حالا در بیابان تنهایی ام در دشت احساسم در آسمان ابری قلبم فکری دیگر روییده در تلالو آبی دریا نگاهی را دو باره روبه روی چشم خود احساس کردم ولی دیدم آن هم همان فردای بی قانون من بوده زمان را خواستم در دست خود...
-
غم
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 10:58
به نام آنکه عشق را بنا کرد تو را از من ، سر از تو را جدا کرد کسی که مثل هیچکس نیست تو بهترین منی تو بهترین منی من ماه را میلیون ها بار بوسیده ام در آسمان با ستاره ها رقصیده ام آفتاب را در روزهای بارانی لمس کرده ام عطر رزهای صورتی را هزاران بار احساس کرده ام اقیانوسی را دیده ام که آتش را عاشق خود ساخت هم آغوشی شقایق...
-
بودن
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 17:39
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن غم دل چند توان خورد که ایام نماند گونه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بَرو رحم آنکس که نهد دام چه خواهد بودن باده خور غم مخور و پند مقلد مینوش اعتبار سخن عام چه خواهد بودن دست رنج تو همان به که شود صرف بکام دانی آخر...
-
عاشقی
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 17:01
از هر کی پرسیدم عاشق واقعی کیست؟ ! گفت : عاشق واقعی کسی است که واسه دیدن و شنیدن صدای معشوق لحظه شماری کند، همیشه بخواد با اون باشه و هر لحظه دلتنگش بشه ! اما به نظر من عاشق واقعی کسیه که فقط خوشبختی معشوقش رو بخواد ، و هیچ وقت ادعا نداشته باشه که اون فقط مال خودشه . عاشق واقعی کسیه که معشوقش توی خونه قلبش باشه نه...
-
انتظار
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 23:22
سخته وقتی انتظار میشه حجم نفس وقتی کبوتر دل بی قرار میشه توی قفس سخته وقتی بی کسی میشه همه کس ورد زبونت مهربون ،مهربون میشه وبس سخته وقتی وسعت نگاهش توی نگات نمی ذاره باز بشه پلک از روی پلکات سخته وقتی جز التهاب چاره دیگه نیست پایی واسه رفتن و دویدن دیگه نیست سخته وقتی خواهشات واسه پاکی کراهت، بی فایده میشه بید مجنون...
-
سیلی تقدیر
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 23:15
شاید این اندوه حقم بوده است سهم من ازعاشقی غم بوده است پیش دریای محبت های تو تشنگی های دلم کم بوده است پاسخ عشق تو را بد داده ام در دلم رنگ و ریا هم بوده است رو بر ان آیینه شفاف مهر چهره ام تاریک و مبهم بوده است بعد تو این دل شکسته بسته است زخم ها محتاج مرهم بوده است مثل چنگ از زخمه پر سوز غم ناله ام هم زیر هم بم بوده...
-
عشق
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 13:46
عشق یعنـــی قلب پاک و ناز تــو سوی عرش بیکــــران پرواز تـــو عشق یعنـــی مهـــربانی هــای من حرف هـا و خنـــده و آوای مــن عشق یعنی یک تبسم یک نگـــاه تیر زدن بر قلـــب پاک بی گنــاه عشق یعنی جان خود کردن نثـــار خالصانه در قـــــدوم شهـــر یــار عشق یعنی رنگ ســـرخ لالـــه ها یک ضیـــافت در بهار از ژالــه ها عشق...
-
نجوا
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 18:15
نجوایی بارونی بعد از مدتها توانستم بنویسم....بارالها شکر میگویمت که بر فکرم کلمات مبهم شیشه ای را نجوا میکنی و سکوت قفس شیشه ای مرا میشکنی و من بر آنم تا دست بر قلم ببرم و این سکوت شکسته را در کاغذی سپید خط خطی کنم قلمم از جنس نور و جوهرش از اشک چشمانم است و کاغذی دارم از برگهای خشکیده پاییز عمرم میخواهم بگویم مبتلایم...
-
شقایق
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 12:16
راز شقایق شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار...
-
غروب باران
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 17:25
سلامتی باران که می آید و چرکی زمین را می شوید و خودش رنگ ما را می گیرد و می رود. وقتی دوباره پاک شد باز هم می آید. خسته نمی شود... دلگیر نمی شود... چیزی هم نمی خواهد... فقط گاهی زیر باران قدم بزنی خوب است... فقط گاهی زیر باران یاد باران خورده ها هم باشی خوب است...! گاهی باران بهانه است ... گاهی همدردی لطیفی ست از سوی...