رفته که رفته

 رفته که رفته

هی نشین غصه نخور, رفته که رفته
اگه دوستت داشت نمی رفت اون که رفته
هی نشین چشم به راه رفته که رفته
اگه عاشق بود نمی رفت اون که رفته
بی خیالش مگه تو چند سال جوونی
بی خیالش مگه تو چند سال می مونی
بی خیالش اینا رسم روزگاره
همه شون کار خداست حکمتی داره
یاد حرفای قشنگش میدونم مثل یه داغ
اون دلت خیلی گرفته, شده قلبت پاره پاره
اون که رفته دیگه رفته, دیگه اون دوست نداره
دیگه دست بردار عزیزم, برو سوی عشق تازه
هیچ کسی نمی دونه توی دلت چی میگذره
حرفات اندازه کوه ,پر غروری ,خیلی ساده
اون که رفته دیگه رفته دیگه برگشتن نداره
اگه دوست داشت نمی رفت حتی واسه ی یه لحظه

تنهایی

 

 

تنها شد این دل این دیوونه

 

مستی از می عشق از تو دیوونه

 

باور نکن عاشق نشو

 

رسوای عشق تو این زمونه تنها می مونه

 

ای دل ای دل ای دیوونه

 

دنیای من همه رفت از یادم

 

خد ای من بیا برس به داد م

 

عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم

 

عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم

 

دیوونه دل تو با من چه ها کردی

 

عاشق شدی خودتو رها کردی

 

دریا دریا غم آشنا کردی

 

ای یار من دلمو به تو دادم

 

ای عشق من چرا دادی بر بادم

 

آتیش زدی به دل و به بنیادم

 

عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم

 

عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم

 

دل دیوونه من میگه آروم نداره

 

برای دیدن تو همیشه بیقراره

 

دل و دلدار و دیدار میاد هی به یادم

 

خبر نداری ای یار هستیمو به تو دادم

 

عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم

 

عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم

قفس

 

دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس

 

تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس، نفس

 

از این نا مهربونی ها دارم از غصه میمیرم

 

رفیق روز تنهایی یه روز دستات تو میگیرم

 

تو این شب گریه می تونی پناه هق هق من باشی

 

تو ای همزاد همخونه چی میشه عاشقم باشی

 

دوباره تو دوباره عشق دوباره ما دو هم قفس دوهم زبون دوهم صدا

 

تو ای پایان تنهایی پناه آخر من باش

 

تو این شب مرگی پاییز بهار باور من باش

 

بذار با مشرق چشمات شبم روشنترین باشه

 

می خوام آئینه خونه با چشمات همنشین باشه

 

دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس

 

پیمان

 

 

این واقعا با شکوه است که من با تو پیمان عشق می بندم

 

ما هیچ گاه از هم جدا نخواهیم شد

 

خدا می داند که قلبم برای چه کسی می تپد

 

چه قدر دوستت دارم ، نمی دانم و تو هیچ گاه تصور آن را هم نخواهی داشت

 

فقط خدا آگاه است

 

من با تو پیمان می بندم و این با شکوه است

 

من با عشقی که نسبت به تو دارم ، می توانم همه چیز را فراموش کنم

 

و به جز تو از همه چیز دوری کنم

 

تو می توانی آن را دیوانگی بنامی

 

قلب من صدای قلب تو را شنید

 

و دانست که تو عاشقش هستی

 

بین ما فاصله ای وجود ندارد

 

و فقط عشق ماست

 

خدا می داند که قلب من برای چه کسی می تپد

 

ما با هم عهد می بندیم و این بسیار زیباست

 

غرور

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟. بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اندکسی که طعم واقعی تنها بودن را نچشیده باشد از عشق هیچ نمی داند

 

 

احساس



دیگر نگران فردا نخواهم ماند،
  نخواهم خواند،
نمی دانم ولی شا ید،
زندگی وسر مستی را در سراب نامت، جستجو میکردم   
ولی حالا در بیابان تنهایی ام
در دشت احساسم
در آسمان ابری قلبم فکری دیگر روییده
در تلالو آبی دریا نگاهی را دو باره روبه روی چشم خود احساس کردم
ولی دیدم آن هم  همان فردای بی قانون من بوده
زمان را خواستم در دست خود گیرم کة شاید در قبال ساعتی با من بودن برای من برای قلب من نقشی نه چندان سخت را در پرده ابهام روحم بارور سازد
ولی حالا او نیز در توقف و انعکاسش
سر سازگاری ندارد
گوشم از فریادهای کهنة تاریک پر گشتة زنگ می زند گوشم او نیز یارای شنیدن  ندارد چرا وصد چرا      
بگذارید تا تنها باشم در دشت احساسم،
بی من شوم بگذرم واز قانون طبیعت رهایی یابم
شاید او هم خوا ست تا دیگر من نباشم وشاید خواست پیمان ببندد تا فردایی دیگر ویران کنم قلبم وجودم
تاروپودم را

                                      eshghokhakestar2

غم


 

به نام آنکه عشق را بنا کرد

تو را از من ، سر از تو را جدا کرد

کسی که مثل هیچکس نیست 
تو بهترین منی
تو بهترین منی
 
من ماه را میلیون ها بار بوسیده ام
در آسمان با ستاره ها رقصیده ام
آفتاب را در روزهای بارانی لمس کرده ام
عطر رزهای صورتی را هزاران بار احساس کرده ام
اقیانوسی را دیده ام که آتش را عاشق خود ساخت
هم آغوشی شقایق های سوخته را دیده ام
 
اما هنوز ...
اما هنوز کسی را ندیده ام که به اندازه تو من را شگفت زده و مبهوت بکند
تو مرا از خود بی خود ساختی
تو پرشورترین  لحظات را برای من آوردی
 
عزیزم ، به این دلیل است که بهترین منی
عزیزم، به این دلیل است که مثل هیچکس نیستی

                               eshghokhakestar2                                

بودن


 

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گونه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بَرو
رحم آنکس که نهد دام چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مقلد مینوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دست رنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن


بردم از ره دل حافظ بدف وچنگ و غزل
تا جزای من بد نام چه خواهد بودن